هر چی بخواهی هست
 
 
چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 14:43 ::  نويسنده : ali

نام : کمال

کلاس :دوم دبستان

موزو انشا : عزدواج!

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید

بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.

تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش

به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید

زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند.

مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید

من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.

مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.

همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!

اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!

البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!

این بود انشای من.



یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : ali

توی دیوونه خونه همه دست میزدن ومی رقصیدن به جز یکی رئیس تیمارستان میگه حتما این خوب شده بفرستیمش خونه . از دیوونه میپرسن :تو چرا دست نمیزنی ؟ میگه آخه من عروسم !


 


@ نماز خوند بهش گفتند التماس دعا گفت : سلامت باشی !


 


پلیس :چرا معتاد شدی   معتاد: واسه اینکه میخواستم تو زندگی یه چیزی بشم !


 


د و بانوی مسن از شوهر هایشان صحبت میکردند .


اولی گفت : من از اینکه شوهرم ناخن هایش ا میخورد خیلی ناراحتم .


دومی گفت: شوهر من هم این عادت را داشت ولی من ترکش دادم .


اولی:چطوری دومی :خیلی ساده دندان هایش را مدتی قایم کردم!


 


از یکی که خونشون نزدیک ورزشگاه آزادی بود می پرسن :آیا جو ورزشگاه رو شما هم تاثیر داشته ؟


مرد جواب میده : نه نه نه رن نا نا ایران


 


به @ میگن برو روزنامه کیهان بگیر@ میره بعد یه ساعت برمیگرده و یه الاغ رو با خودش میاره بهش میگن این چیه اوردی .میگه:اخه کیهان نبود همشهری اوردم


 


از @ پرسیدن احساسات متضاد به چی میگن؟ @ گفت: به وقتی که مادر زنتون روی ماشین آخرین سیستمتون سقوط میکنه !


 


@ شب دوم بعد از عروسیش زنشو میکشه ازش میپرسن: چرا زنتو کشتی؟ میگه چون دختر نبود میگن چرا شب اول نکشتیش؟ میگه اخه شب اول بود.  !


 


به یه آقا میگن که دخترتون رو بلند کردند آقاهه میگه:با چی بردنش. می گه با پاترول. آقاهه می گه 2 در بود یا4 در. میگه 4 در. آقاهه میگه نگو بچه پاترول 4 در هی میره خوشبحال دخترم که سوار پاترل 4 در شد !


 


از @  می پرسن ارتحال چی؟ میگه نمی دونم هر چیه از اسهال بدتره چون بابام گرفت مرد !


 


یه روز @ بچه اش بعد از عید فطر به دنیا می آد اسمش رو می زاره پس فطرت !


 


یک بار @ تو خیابون داشته راه میرفته دومی میگه اهای کره خر بعد @ میگه اخه من اینقدر جوونم.


 


به @ میگن اگه کل دنیا رو میدادن به تو باهاش چی کار میکردی میگه می فروختمش میرفتم خارج !


 


یک روز دو خروس به دنبال یک مرغ راه افتاده بودند درحالی که مرغ  ناز میکرد خروس دومی به اولی گفت: ولش کن بابا تعاونی لختش را میفروشد. !


 


غضنفر به نامزدش گفت دوست داری فردا شب با هم غذا بخوریم ؟ نامزدش با اشتیاق فراوان گفت : البته ، با کمال میل! غضنفر : خوب به مادرت بگو غذا درست کنه من فردا شب میام خونتون !


 


فریبرز این انشاء را درباره دیدارش از یک باغ وحش نوشته بود : ما یک روز بعدظهر به باغ وحش رفتیم. من در آنجا تنبل ترین حیوان روی زمین را دیدم اسم این حیوان گورخر بود چون ما بعدظهر به باغ وحش رفته بودیم ، ولی با این حال گورخرها از تنبلی هنوز پیژامه هایشان را از تنشان در نیاورده بودند !


 


روزی @  پسرش را به میهمانی می بره ، پسره بین غذا مرتب آب می خوره پدره عصبانی میشه سیلی در گوش پسرش می زنه که به جای غذا چرا داری آب می خوری ؟بعد از تمام شدن غذا پدر و پسر از مجلس خارج می شند. پدر از پسرش می پرسه آخه چرا همه اش آب می خوردی پسر میگه چون می خواستم غذای بیشتری در شکمم جا بدم ناگهان باباهه سیلی مجددی میزنه تو گوش پسرش پسره می پرسه این دیگه برای چی بود؟ پدر میگه این برای این بود که این ترفندت را باید سر غذا به من میگفتی !


 


@ لامپ خانه اش میسوزد پماد سوختگی میمالد !


 


یک روز @ با خانمش میرن دکتر و می گن آقای دکتر مابچه دار نمی شیم دکتره پس از معاینه میگه اشکال از شما است آقا . در جواب @ می گیه: اینکه ارثی است پدرم و پدر بزرگم هم بچه دار نمی شدند !


 


@ میبینه کوه ریزش کرده و همون موقعه یه قطار میومده فورا پیرهنشو اتش میزنه تا قطار متوجه بشه تا قطار توقف میکنه ترکه نارنجک میندازه زیره قطار میگن بابا این چه کاری بود؟ میگه بنده از بچگی علاقه شدیدی به دهقان فداکار و حسین فهمیده داشتم


 


معلم: نادر شاه رو کی کشت.  شاگرد: اقا به خدا من نکشتم  !


 


یه روز 3 نفر به اسم های به من چه و به تو چه وادب میرن دزدی پلیس میاد میگیرتشون ادب میره بالای درخت از به من چه میپرسن اسمت چیه میگه به من چه ازبه توچه میپرسن اسمت چیه میگه به تو چه میگن شما ادبتون کجاست میگن مونده بالای درخت !


 


مرد: قسم می‌خوری که منو به خاطر پولهایم دوست نداری؟ زن: هزارتومن بده تا قسم بخورم!


 


@ میره بقالی،‌ می‌بینه رو دیوار بزرگ نوشتن: علی با ماست! حسن با ماست! حسین با ماست! میگه: ببخشید اقا، شما ماست خالی ندارید؟!


 


هر سال موقع قرعه کشی بانک @ میرفته مشهد التماس امام رضا میکرده که در قرعه کشی ماشین برنده بیشه اما هیچوقت هیچی برنده نمیشده. دوباره پامیشه میره مشهد التماس تا ازشدت خستگی خوابش میبره. امام رضا میاد به خوابش و میگه بنده خدا اول یه حساب توی بانک باز کن بعد بیا سراغ من  !


 


@ داشته راه میرفته خسته میشه شروع میکنه به دویدن!!!!!!


 


یارو @ بچه نداشته، میره مسافرت، میاد میبینه سه تا بچه داره. ازش می‌پرسند: ‌چی شد، تو که بچه نداشتی؟ میگه: والله همسایه‌ها شرمنده کردن!


 


@ بچه دار نمیشده،‌ محلشون رو عوض میکنه!


 


@ میخواسته بره شهرک آزمایش برای امتحان رانندگی , صبح ناشتا میره امتحان شهر بده !


 


@ میبینه همسایش برفهای پشت بام روپاروکرده وریخته توکوچه.عصبانی میشه وبرفاروبازحمت زیادباسطل میبره روپشت بام خودش پهن میکنه ومیگه:اینابایدافتاب بخورن تاخشک بشن!


 


شنیدین وجه تشابه @ با پارک چیه ؟ خوب گفتن که هر جفتشون تاب دارن !


 


تو نا کجا آباد می آن جمعیت مردم رو با هلیکوپتر گلباران کنند عده زیادی کشته میشن ! برسی میکنن میبینن گل و با گلدوناش پایین میانداختن !


 


@ پشتش رو می خواسته بخارونه, دستش نمیرسیده ! صندلی زیر پاش میگذاره !


 


@ داشته شنا می کرده مایوش سوراخ میشه غرق میشه !


 


#  35 سال سن داشته بهش میگن چرا تا الان مجرد موندی و ازدواج نکردی ?! میگه والا تا الان برادر زن دلخواهم رو پیدا نکردم !


 


@ داشته تو بینهایت راه می رفته یه صدای بلند به گوشش می رسه برمی گرده میبینه دوتا خط موازی خوردن بهم !


 


@ داشته پسرشو در باب ازدواج نصیحت می کرده ! می گفته: پسرم خواستی زن بگیری برو از فامیل زن بگیر ! ببین دایت رفته زندای تو گرفته , عموت رفته زن عموتو گرفته , من اومدم مادرت و گرفتم ! حالا تو هم از فامیل زن بگیر !


 


سه دیوانه هم اتاقی بودن - یک روز خبر آوردن که دوتاشون بالا پایین می پرن و میگن که ما سیب زمینی هستیم و داریم تو روغن سرخ میشیم و سومی ساکت نشسته ! رییس بیمارستان هم طبق معمول رفت که این دیوونه رو مرخص کنهه. پرسید تو چرا با دوستات نیستی ؟ اون هم گفت : آخه من کف ماهیتابه چسبیدم!


 


دخترهای بلوند به عدم تیزهوشی معروفند!؟ روزی دو بلوند در خیایانی قدم میزدند و چشمشان افتاد به یک جعبه پودر که گوشه ای افتاده بود. اولی آنرا برداشت و بازکرد و در آینه کوچک آن نگاهی کرد و گفت ام ... این قیافه آشناست ! دومی آنرا گرفت و نگاه کرد . گفت عجب احمقی هستی تو ... این منم دیگه ...!!


 


کارگری در طبقه 12 ساختمان نیمه سازی کار می کرده. شخصی از پایین صدا زد: غضنفر زنت از طبقه پنجم منزلتان افتاد پایین و مرد. کارگر بیچاره خیلی ناراحت شد و بسرعت پایین آمد و به سمت خانه عازم شد. در راه کم کم آرامتر شد,سر چهار راه اول بیاد آورد ! ما که خونمون 2 طبقه بیشتر نیست. دو تا خیابون اونطرفتر بخودش گفت : من که اصلا زن ندارم ! و کمی بعد بیاد آورد !! من که اصلا غضنفر نیستم !


 


مرد نابینایی در خیابان یک رنده پیدا کرد. مدتی طولانی به این طرف و آن طرفش دست کشید. بلاخره گفت: این چرت و پرت هاچیه نوشتن!


 


یکبار یک همشهری یک خیار بر می داره می بره سوپرمارکت , به فروشنده می گه: ببخشید آقا خیارشور دارید؟ فروشنده هم در جواب می گه بله داریم. همشهری ما هم می گه پس بی زحمت این خیار ما رو هم بشور.


 


یک هواپیما تو برره  سقوط می کنه تیم جستجو روز اول 400 جسد رو پیدا میکنن , روز دوم 600 نفر رو پیدا میکنن , روز سوم 1000 نفر رو پیدا میکنن . خبر به تهران می رسه از تهران بازرس ویژه می فرستن برای بررسی , می بینن که هواپیما تو قبرستان سقوط کرده بوده.


 


@ رفته بوده مکه. تو مراسمی که باید به شیطون سنگ بزنه، یهو سنگاش تموم میشه... اونم به جاش فحش میده


 


- رفیق@  ازش میپرسه: غضنفر، پنجشنبه-جمعه کجا بودی؟ ترکه میگه: والله امام رضا طلبید، با بر و بچه‌ها رفتیم شمال !


 


ترکه میره خواستگاری، مادر- پدر دختره بهش جواب رد میدن، میگن دختر ما داره درس میخونه. ترکه میگه: ایشکال نداره، من میرم دو ساعت دیگه برمیگردم !


 


@ میره دکتر، میگه: آقای دکتر به دادم برس، الان دو هفته‌است هر شب تا صبح کابوس میبینم! دکتره میپرسه: چه کابوسی می‌بینی؟ @ میبینه: هر شب خواب میبینم قورباغه‌ها جام‌جهانی راه انداختن، منم هرشب وامیستم داور! دکتره میگه: ای بابا، این که خیلی ناجوره. بیا برات یک دوا مینویسم، از فردا بخور خوب میشی. @ می‌پرسه: آقای دکتر، میشه این قرصها رو از پس فردا بخورم؟! دکتره میگه: شدنش که میشه، ولی واسه چی؟ @ میگه: چون  فرداشب فیناله !


 


تو خیابون تصادف میشه، یک وانت نیسان گردن کلفت میزنه به یک موتور، دو نفر ترک موتور بودن یکیشون سرش میخوره به جدول و جابه‌جا تموم میکنه، دومی فقط پاش میشکنه. خلاصه ملت جمع میشن دورشون، اون بدبختی که پاش شکسته بوده هی داد و هوار میکرده، @ میره جلو بهش میگه: خجالت بکش خیابون رو گذاشتی رو سرت! تو که الحمدالله چیزیت نشده، ببین اون رفیقت بنده خدا تموم کرده اما اینقدر سر و صدا نمیکنه !


 


@ میره لباس‌فروشی، میگه: ببخشید شلوار نخی دارید؟ یارو میگه: بعله. @ میگه: قربونت دو نخ به ما بده!


 


@ میره بقالی، میگه: حاج‌آقا سیگار نخی داری؟ یارو میگه: بعله داریم. @ میگه: بی‌زحمت یک بیست نخ به ما بده!! مرده کف میکنه، میگه: خوب مرد مؤمن یک بسته بگیر. @ میگه: نه آخه بسته ای بگیرم زیاد میکشم !



صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هر چی بخواهی هست و آدرس alimboy313.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 28
بازدید کل : 1528
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



javahermarket

ویندوز سون 7 Windows Seven آموزش مکعب جادویی(روبیک)

javahermarket

javahermarket

ویندوز جدید و عالی Windows X pro 2011

javahermarket

javahermarket

javahermarket